English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9302 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
boomerang U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
common nuisance U منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
divert action U عکس العمل متضاد عکس العمل مخالف
attentive U متوجه
regardful U متوجه
tenty U متوجه
advertent U متوجه
overhanging U متوجه
heedful U متوجه
on ones guard U متوجه
premium U حق العمل
commission fee U حق العمل
premiums U حق العمل
commission U حق العمل
brokage U حق العمل
brokerage U حق العمل
commissioning U حق العمل
commissions U حق العمل
factorage U حق العمل
to waken U متوجه کردن
Be carful . U متوجه باش
see through U متوجه شدن
see-through U متوجه شدن
wistful U متوجه ارزومند
tendentious U متمایل متوجه
theocentric U متوجه بخدا
lends U متوجه شدن
lends U متوجه کردن
point U متوجه ساختن
lend U متوجه شدن
lend U متوجه کردن
finical U متوجه جزئیات
presentient U قبلا متوجه
direct U متوجه ساختن
directed U متوجه ساختن
directs U متوجه ساختن
heliotropic U متوجه پرتوافتاب
particular redemption U متوجه فقره
commissioners U حق العمل کار
responded U عکس العمل
respond U عکس العمل
prompted U عکس العمل
prompts U عکس العمل
commissioner U حق العمل کار
resilient U عکس العمل
responds U عکس العمل
rough and ready U سریع العمل
reaction U عکس العمل
reactions U عکس العمل
prompt U عکس العمل
factorage U حق العمل کاری
factor U حق العمل کار
reactional U عکس العمل
reactive effect U عکس العمل
commission agent U حق العمل کار
factors U حق العمل کار
reflex force U فشارعکس العمل
otherworldly U متوجه دنیای دیگر
point U به سمت متوجه کردن
self centered U متوجه نفس خود
I see now . I got it now . I understand now. U حالافهمیدم ( متوجه شدم )
It dawned on me. U بعدش من متوجه شدم.
to not be [any] the wiser <idiom> U باز هم متوجه نشدن
It has come to my notice that… U اخیرا"متوجه شده ام که ...
Oh, I see! U آه، الان متوجه شدم!
to point to something U به چیزی متوجه کردن
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
I am beginning to realize ( understand ) . U کم کم دارم متوجه می شوم
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
reentrant U متوجه بسمت داخل
Now I understand! U حالا متوجه شدم!
see the light <idiom> U متوجه اشتباه شدن
earthbound U متوجه بسوی زمین
he aimed it at me U سخنش متوجه من بود
acroscopic U متوجه به بالا صعودی
rapid U سریع العمل چابک
on commission U بطورحق العمل کاری
commissioning U حق العمل مامور شدن
commission U حق العمل مامور شدن
responses U عکس العمل به دلیلی
response U عکس العمل به دلیلی
transfer instruction U دستور العمل انتقال
commissions U حق العمل مامور شدن
interaction U عکس العمل متقابل
reactor U عامل عکس العمل
repercussion U عکس العمل واکنش
pseudoinstruction U شبه دستور العمل
actual instruction U دستور العمل واقعی
reflexology U عکس العمل شناسی
reaction curve U منحنی عکس العمل
reaction force U نیروی عکس العمل
reaction time U زمان عکس العمل
modulus of subgrade reaction U ضریب عکس العمل
reflexes U عکس العمل غیرارادی
factor U حق العمل کار نماینده
background count U عکس العمل تشعشع
armature reaction U عکس العمل ارمیچر
reflex U عکس العمل غیرارادی
reaction U انفعال عکس العمل
reactions U انفعال عکس العمل
reaction equation U معادله عکس العمل
n address instruction U دستور العمل با N نشانی
latency U دوره عکس العمل
retaliation U عکس العمل متقابل
immediate action U عکس العمل فوری
reflex force U نیروی عکس العمل
coefficient of subgrade reaction U ضریب عکس العمل
factors U حق العمل کار نماینده
reactors U عامل عکس العمل
I am concentrating on my studies . U افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
She is not mindful of her social position ( status ) . U متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
Be carful of your health . U متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . U کسی را متوجه چیزی کردن
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی متوجه ما است
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert U اعتراض کردن متوجه شدن
commission U حق العمل کاری امانت فروشی
commission U حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commissioning U حق العمل کاری امانت فروشی
commissioning U حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
return U مراجعت کردن عکس العمل
commissions U حق العمل کاری امانت فروشی
commissions U حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
react U عکس العمل نشان دادن
shiping agent U حق العمل کار بارگیری کشتی
reacted U عکس العمل نشان دادن
reacting U عکس العمل نشان دادن
reacts U عکس العمل نشان دادن
reaction of support U عکس العمل تکیه گاه
returned U مراجعت کردن عکس العمل
returning U مراجعت کردن عکس العمل
returns U مراجعت کردن عکس العمل
to strike at any one U ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It finally sunk in ! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
At last the penny dropped! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to pull any one by the sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up [called] that I realized it. U تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
to pull any one's sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
acoustic circuit U مدار عکس العمل انفجار صوتی
responsive U دارای عکس العمل سریع جواب گو
backlash U عکس العمل سیاسی واکنش شدید
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment U بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
deadbeats U زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
deadbeat U زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
operation U درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
interactive U پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن
How do I notice when the meat is off? U چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
extrovert U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side U سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extroverts U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
dummy U محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
reaction time U زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
del credere U ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
dummies U محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
microwave hop U یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
anthropomorphic software U نرم افزاری که به آنچه کاربر می گوید عکس العمل نشان میدهد
reactionpropulsion U سیستم پرتاب جت با استفاده از نیروی عکس العمل گازهای خروجی از یک لوله
sailed U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
interactive U سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
manageable <adj.> U عملی
business like U عملی
objectives U عملی
objective U عملی
workable <adj.> U عملی
practicable <adj.> U عملی
possible [doable, feasible] <adj.> U عملی
makable [spv. makeable] <adj.> U عملی
applicative U عملی
applicatory <adj.> U عملی
achievable <adj.> U عملی
contrivable <adj.> U عملی
doable <adj.> U عملی
makeable <adj.> U عملی
feasible <adj.> U عملی
makable <adj.> U عملی
executable <adj.> U عملی
purposive <adj.> U عملی
suitable <adj.> U عملی
useful <adj.> U عملی
pracitcable U عملی
performable U عملی
handy <adj.> U عملی
operable U عملی
purposeful <adj.> U عملی
Recent search history Forum search
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
2actus reus
1تاندانسیو
1Write one example of a possible hypothesis using an “If...then…” statement.
2ظروف یکبار مصرف بصورت عامیانه به انگلیسی چی میشه
2procuring activity
2procuring activity
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
0سیره رفتاری امام علی(ع) سیره هدایت عملی انسان و جامعه است
0nest building
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com